کد مطلب:77785 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:117

نامه 062-به مردم مصر











و من كتاب له علیه السلام

الی اهل مصر مع مالك الاشتر لما ولاه امارتها.

یعنی از مكتوب امیرالمومنین علیه السلام است به سوی اهل مصر به صحابت مالك اشتر در وقتی كه گردانید او را والی امارت مصر.

«اما بعد، فان الله سبحانه، بعث محمدا، صلی الله علیه و آله، نذیرا للعالمین و مهیمنا علی المرسلین، فلما مضی علیه السلام، تنازع المسلمون الامر من بعده، فو الله ما كان یلقی فی روعی و لا یخطر علی بالی، ان العرب تزعج هذا الامر من بعده، صلی الله علیه و آله، عن اهل بیته و لا انهم منحوه عنی من بعده، فما راعنی الا انثیال الناس علی فلان. یبایعونه، فامسكت یدی حتی رایت راجعه الناس قد رجعت عن الاسلام، یدعون الی محق دین محمد صلی الله علیه و آله، فخشیت ان لم انصر الاسلام و اهله ان اری فیه ثلما او هدما، تكون المصیبه به علی اعظم من فوت ولایتكم التی انما هی متاع ایام قلائل، یزول منها ما كان، كما یزول السراب، او كما یتقشع السحاب، فنهضت فی تلك الاحداث حتی زاح الباطل و زهق و اطمان الدین و تنهنه.»

یعنی اما بعد از حمد خدا و نعت رسول صلی الله علیه و آله، پس به تحقیق كه خدای سبحانه، برانگیخت محمد صلی الله علیه و آله، را در حالتی كه ترساننده ی مر عالمیان است و شاهد بر پیغمبران است. پس در وقتی كه درگذشت علیه السلام از دنیا، منازعه كردند مسلمانان در امر خلافت بعد از او. پس سوگند به خدا كه انداخته نشده بود در دل من و خطور نكرده بود بر خاطر من اینكه طایفه ی عرب زائل گردانند این امر خلافت را بعد از پیغمبر، صلی الله علیه و آله، از اهل بیت او و نه اینكه ایشان دوركننده باشند آن امر را از من بعد از او، پس به فزع نینداخت مرا مگر بر هم ریختن و جمع گشتن مردمان بر فلان كس كه ابوبكر باشد كه بیعت كنند با او، پس

[صفحه 1183]

بازداشتم دست تصرفم را، تا اینكه دیدم طائفه ی مرتد شده ی از مردمان را كه به تحقیق برگشتند از اسلام كه می خوانند مردم را به سوی زوال دین محمد، صلی الله علیه و آله، یعنی در عهد ابوبكر، پس ترسیدم كه اگر یاری نكنم اسلام را و اهلش را، اینكه ببینم در آن رخنه ای و یا خراب شدنی كه باشد مصیبت آن بر من، بزرگتر از فوت شدن صاحب اختیار بودن من از برای شما، آنچنان صاحب اختیار بودنی كه نیست آن، مگر تمتع چند روز اندكی كه زائل می گردد آنچه كه واقع شود از آن، مانند زائل شدن سراب و یا مانند پراكنده شدن ابر. پس برپا شدم در آن حوادث تا اینكه زائل شد باطل و مضمحل گردید و آرام گرفت دین و بازایستاد از اضطراب.

و منه

یعنی و بعضی از آن مكتوب است.

«انی والله لو لقیتهم واحدا و هم طلاع الارض كلها، ما بالیت و لا استوحشت و انی من ضلالهم الذی هم فیه و الهدی الذی انا علیه، لعلی بصیره من نفسی و یقین من ربی و انی الی لقاء الله لمشتاق و لحسن ثوابه لمنتظر راج و لكننی آسی ان یلی امر هذه الامه سفهائها و فجارها، فیتخذوا مال الله دولا و عباده خولا و الصالحین حربا و الفاسقین حزبا.»

یعنی به تحقیق كه من سوگند یاد می كنم به خدا كه اگر ملاقات كنم ایشان را به تنهایی و ایشان پر از تمام زمین باشند كه باكی ندارم و نه وحشتی می كنم و به تحقیق كه من از جانب گمراهی ایشان، آن گمراهی كه ایشان در آن ثابت باشند و از راه راست آنچنانی كه من بر آن استوار هستم، هر آینه بر بینایی باشم از جانب نفس من و بر یقین باشم از جانب پروردگار من. و به تحقیق كه من به سوی ملاقات رحمت خدا هر آینه شوقمند باشم و مر جزای نیك او را منتظر امیدوار باشم، ولیكن من محزون و اندوهناكم از اینكه والی و امام می شود این امت را، بی عقلهای ایشان و فاسقهای ایشان، پس اخذ می كنند مال خدا را دولت دست به دست رسیده ی خود و بندگان او را غلامان خود و نیكوكاران را دشمنان خود و بدكرداران را یاران خود.

«فان منهم الذی شرب فیكم الحرام و جلد حدا فی الاسلام و ان منهم من لم یسلم حتی

[صفحه 1184]

رضخت له علی الاسلام الرضائخ، فلولا ذلك ما اكثرت تالیبكم و تانیبكم و جمعكم و تحریضكم و لتركتكم اذ ابیتم و ونیتم. الا ترون الی اطرافكم قد انتقضت و الی امصاركم قد افتتحت و الی ممالككم تزوی و الی بلادكم تغزی؟»

یعنی پس به تحقیق كه بعضی از ایشان آن چنان كسی است كه آشامید در میان شما شراب حرام را و تازیانه زده شد از جهت اجرای حد بر او در اسلام. و آن مغیره والی كوفه بود از جانب عمر كه شراب خورد و مست بوده نماز جماعت گزارد و ركعات چند زیاد كرد و قی كرد در اثناء نماز، پس شهادت دادند پیش عمر و حدش زدند. و هم چنین عتبه پسر ابی سفیان شراب خورد و حدش زدند. و بعضی از ایشان كسی بود كه اسلام قبول نكرد تا اینكه رشوه داده شد به او از جهت اسلام آوردن او رضیخه را. و رضیخه سهمی باشد از زكات كه به جهت تالیف قلوب به كفار می دهند و آن ابوسفیان و معاویه پسرش بود. پس اگر نبود والی گردیدن فجار و فساق، بسیار تحریض نمی كردم شما را بر جهاد و سرزنش نمی كردم شما را و جمع نمی كردم شما را و ترغیب نمی كردم شما را و هر آینه وامی گذاشتم شما را در وقتی كه ابا می كردید شما و تانی و تاخیر می كردید جهاد كردن را. آیا نگاه نمی كنید شما به سوی اطراف شما كه به تحقیق كه شكسته شده است و شهرهای شما كه مفتوح دشمن شده است و ملكهای شما كه از شما منع كرده شده است و ولایات شما كه جنگ كرده شده است.

«انفروا رحمكم الله الی قتال عدوكم و لا تثاقلوا الی الارض، فتقروا بالخسف و تبوووا بالذل و یكون نصیبكم الاخس. ان اخا الحرب الارق و من نام لم ینم عنه.»

یعنی كوچ كنید خدا رحمت كند شما را به سوی مقاتله كردن با دشمن شما و سنگینی مكنید به سوی سیر كردن در زمین، تا اینكه ثابت گردید به نقصان و برگردید به

[صفحه 1185]

خواری و باشد نصیب شما خسیس تر و پست تر چیزی. به تحقیق كه ملازم جنگ كسی است كه بیدار و هشیار است و كسی كه خوابید و غافل شد نخوابند و غافل نشوند از او دشمنان او.

[صفحه 1186]


صفحه 1183، 1184، 1185، 1186.